کتاب حاضر، داستانی کوتاه در حد یک رمان است که به گواه بسیاری از ناقدان بیانیه «امیل زولا» در نکوهش جنگ و مصائب آن است. سبک روان و سنجیده، شرح دقیق ارعاب و خشونت، این داستان را در زمره مهم‌ترین آثار نویسنده قرار داده است. در بخشی از داستان می‌خوانیم: «بعدازظهر زیبای روزی از روزهای تابستان، جشن بزرگی در آسیاب «بابا مرلیه» برپا شد. سه میز چسبیده به هم برای رسیدن مهمانان لحظه‌شماری می‌کردند. اهل محل می‌دانستند که آن روز مراسم نامزدی دختر «بابا مرلیه»، «فرانسواز» با «دومینیک» جوان است. مردم «دومینیک» را جوانی بی‌سروپا و بیکاره می‌دانستند ولی همه زن‌ها تا سه منزلی با چشم‌های آتشین این جوان به‌غایت خوش‌قیافه را تعقیب می‌کردند».