75,000 تومان
«کاوه» و «بهزاد» سال آخر دانشگاه را می گذراندند و دوستان خوب و وفاداری برای یک دیگر بودند. آن روز کاوه و بهزاد در بیرون دانشکده ایستاده بودند که ماشینی مدل بالا از کنارشان عبور کرد و آب و گل روی آن دو پاشید. به این ترتیب آن ها با «فرنوش» ـ راننده ماشین ـ آشنا شدند. فرنوش در سال اول دانشگاه تحصیل می کرد و به خاطر ثروت و زیبایی به سرعت در دانشگاه مشهور شده بود. پس از مدتی کاوه به بهزاد اطلاع داد که فرنوش قصد آشنایی با او را دارد. اما بهزاد از این خبر حیرت زده شد، زیرا نگران اختلاف فاحش طبقاتی میان خود و او بود. ولی فرنوش در ملاقات با او اعلام کرد از همان روز نخست دلباخته او شده و بی پولی او برایش مهم نیست. بهزاد در میان عقل و احساس خود گیر کرده بود تا این که شبی فرنوش با پیرمردی تصادف کرد. بهزاد برای کمک به فرنوش خود را مقصر جلوه داد و اعلام کرد هنگام تصادف او پشت فرمان نشسته بود آشنایی بهزاد با پیرمرد ـ آقای هدایت ـ و همسرش، یاسمین، باعث ایجاد تغییراتی در زندگی وی شد.
در انبار موجود نمی باشد
شابک | 9789645724588 |
---|---|
تعداد صفحه | 494 |
نویسنده | |
ناشر | |
سال چاپ | |
نوع جلد | |
قطع | |
نوع کتاب | تالیف |
کتاب فروشی حکمت با تکیه بر سال ها تجربه و بهره مندی از دانش نیروهای متخصص و کارآزموده و همکاری با اکثر ناشرین و موزعین بر آن است بهترین خدمات را به شما عزیزان فرهیخته ارائه کند.