«یسنا»، دختر 19 ساله ای است که پدرش به خاطر اعتیاد آن ها را ترک کرده و او مجبور است با کارکردن خرج خودش، مادرش و دو خواهر دوقلویش را تأمین کند. او در یک کافه که صاحبش یک مرد ارمنی است کار میکند. هر شب در کافه پسری به نام «اردلان» به همراه دوستانش حضور می یابد و سربه سر یسنا می گذارند اما وقتی اردلان متوجه شرایط زندگی یسنا می شود او را به عنوان پرستار برادرزاده اش «آرشیدا» وارد خانواده متمول خود می کند. مادربزرگ آرشیدا، زنی به نام «خاتون» است که همیشه از بالا به پایین نگاه می کند. یسنا مشغول کار می شود؛ تا اینکه یک شب صدای ناله مردی جوان را از زیرزمین خانه می شنود و… .