ماریا و رازمیک مسیحی هستند و در کلیسا پیمان زناشویی می بندد. ماریا باردار می شود، در همین زمان جنگ ایران و عراق برپا می شود و رازمیک به جبهة جنگ می رود. در جبهه، هنگامی که خمپارة شیمیایی زده می شود، رازمیک، ماسک خود را به هم رزمش علی می دهد و بعد از بمباران علی با وارسی ماسک متوجه می شود که رازمیک فداکاری نشان داده و خود شیمیایی شده و به بیمارستان منتقل شده است. علی مدت زیادی به دنبال رازمیک می گردد، اما اثری از او پیدا نمی کند، تا این که روزی که ماریا برای زایمان به بیمارستان می رود و علی برای کمک او را همراهی می کند، متوجة رازمیک می شود که در همان بیمارستان بستری است. این کتاب مشتمل بر دو داستان با عنوان های زخم شانة مسیح و ایلیا و ماریا است که به صورت فیلم نامه به تصویر کشیده شده است.