«فرانکلین» به بازی های گروهی علاقمند است و در آنها شرکت می کند. او در گروه سرود، هنری و کارهای دستی مدرسه عضو است و از عضو بودن در این گروه ها لذت می برد. برای همین تصمیم می گیرد تا خود، باشگاهی تشکیل دهد. او «باشگاه سری» را با خرس، حلزون و خرگوش تشکیل می دهد. آنها هرروز دور هم جمع می شوند و بازی و کارهای جالب انجام می دهند. یک روز سگ آبی از فرانکلین می خواهد تا عضو باشگاه آنها شود، اما فرانکلین به دلیل کمبود جا نمی پذیرد، بنابراین او باشگاه خودش را تشکیل می دهد. مدتی بعد فرانکلین از کردة خود پشیمان شده و در صدد جبران برمی آید.