وقتی از خواب بیدار شدم، هرچه فکر کردم نفهمیدم تعبیر خوابم چیه. اولش فکر کردم شاید باید همیشه در خانه عزای حسین برگزار کنم. بعد گفتم شاید باید برم کربلا و هزار تا فکر دیگه. تا اینکه یک روز رفتم خانه همسایه روبرویی. اهل سوریه بود. همان که غذاهای سوریه ای یادم می داد. به سنیه گفتم خوابم را برای ابوعلی بگه تا برایم تعبیر کنه. کمی بعد، ابو علی آمد توی اتاق نشست. گفتم: تعبیر خوابم چیه؟ ابو علی گفت: به نظرم میاد جابر در آینده شهید می شه. با تعجب گفتم شهید؟ چطوری شهید می شه؟ گفت نمیدونم. ولی تعبیر خواب اینه. گفتم: حالا کو تا جنگ؟ کو تا حالا جابر بزرگ بشه؟ جابر کلاس اول ابتداییه…