در جنگلی، نزدیک دامنة کوهستانی مرتفع، گرگی به نام «روری» زندگی می کرد. او تمام دوستان و دشمنان خود را خورده و تنها بود. برای همین تصمیم گرفت که دوستی برای خود پیدا کند و به پایین کوه رفت، اما به هرکس، از جمله پیرزن دوست داشتنی و ماهیگر و بچه ها برمی خورد، آنها ترسیده و فرار می کردند. روزی غمگین شد و می دانست که مشکل چیست؟ تا این که دختری به نام «شارلوت» که از گرگ ها نمی ترسید، با او دوست شد. گرگ گرسنه شده بود، به همین دلیل از شارلوت خواست که با او به جنگل بیاید. اما پدر و مادر شارلوت مخالفت کرده و وقتی پدر شارلوت تفنگ را برای کشتن روری برداشت، او فرار کرد. اما به جست وجویش برای پیدا کردن دوست ادامه داد تا این که بالاخره دوست گرگی برای خود پیدا کرد. حالا دیگر روری تنها نبود. او با همسر و توله اش که نامش را شارلوت گذاشته بود در غاری در قلة کوه زندگی می کرد. این مجموعه شامل افسانه ها و قصه هایی برای گروه سنی «ب» و «ج» است و با عنوان های هستی، تخم عجیب، کمد شیشه ای، موش شهری و موش روستایی، مرد نابینایی که پرنده شکار می کند، خرسی که دوست داشت مردم را در آغوش بگیرد، و شکار به نگارش درآمده است.