آقای «آترسن»، وکیل دادگستری و فردی زمخت و سخت گیر است. دوست و خویشاوند دور او آقای «ریچارد انفلید» که فردی نامدار است، روزی هنگام عبور از دری مرموز در یکی از مناطق لندن، داستان عجیب مردی نفرت انگیز به نام «مسترهاید» را به او تعریف می کند. هاید در حادثه ای با پا از روی دختر هشت ساله ای رد شده و تنفر انفلید، خانوادة دختر و شاهدان ماجرا را نسبت به خود برانگیخته بود و از دری داخل شده بود که اینک آترسن و انفلید مقابل آن ایستاده اند. آترسن در صندوقچة خود وصیت نامة مردی به نام دکتر «جیکل» را نگه داشته که در آن نوشته شده است در صورت مرگ یا مفقود شدنش به مدت سه ماه، تمام اموال خود را به هاید می بخشد. آترسن با شنیدن ماجرای نفرت انگیز و نیروی شیطانی هاید در صدد برمی آید که بفهمد چرا دکتر جیکل سرشناس، اموال خود را به چهرة منفوری چون هاید بخشیده است. او در پی کشف این ماجرا درگیر حوادثی عجیب می شود و سرانجام به حقیقت موضوع پی می برد.