همین الان شرم آورترین اتفاق عمرم را تجربه کردم. مساله از مونتاژ کردن هواپیما شروع شد. کار مونتاژ هواپیما را تقریبا تمام کرده بودم که به این فکر افتادم که برای یک بار هم که شده بو کردن چسب را تجربه کنم. سرم را کردم زیر شکم هواپیما و برای پنج ثانیه بو کشیدم. هیچ اتفاق فراطبیعی ای نیفتاد. فقط دماغم چسبید به هواپیما. بابام مرا برداشت و برد به بیمارستان تا هواپیما را از بینی ام جدا کنند. خودم هم مانده ام که چه طور این همه خنده و تمسخر این و آن را تحمل کنم. دکتر زیر کارتی که مربوط به مداوای بیمار سرپایی می شود نوشت: مبتلا به چسب بویی. کتاب حاضر دربرگیرندة باورها و دیدگاه های نوجوانی است که به گمان خود یک روشنفکر ناشناخته است و کسی او را درک نمی کند.