پدر و مادر “لیپل” ناچارند برای مدتی او را همراه با یک پرستار تنها گذاشته و خود برای شرکت در یک کنفرانس راهی “وین” شوند. آن ها چون از علاقه ی کودکشان به مطالعه به خوبی اطلاع دارند، برای این که این چند روز به وی سخت نگذرد کتابی با عنوان “داستان های هزار و یک شب” برایش به عنوان هدیه در اتاق می گذارند تا با خواندن آن سرگرم شود. اما خانم “یاکوب” اصلا نمی تواند این علاقه ی لیپل را درک کند و زمانی که او را به جای خوابیدن در حال مطالعه می بیند سخت عصبانی شده و کتاب را از وی می گیرد و یادآوری می کند که تا روزی که پدر و مادرش بازنگشته اند حق خواندن آن را نخواهد داشت، لیپل خیلی غمگین می شود، اما روز بعد با شادی از خواب برمی خیزد چرا که او ادامه ی داستان “سلطان و پسرش” را در خواب دیده و جالب تر این که خود نیز در داستانش نقش داشته است. روزها از پی هم می گذرند و لیپل هر شب ادامه ی خواب شب پیشین را دیده و داستان برایش کاملا مهیج و جالب می شود. گاه اتفاق هایی هم که در روز افتاده اند در خواب شب او نقش دارند و همه چیز با هم آمیخته و گیج کننده می شود. شبی که فردایش پدر و مادر قرار است بازگردند لیپل درست در هیجان انگیزترین جای داستان دیگر هیچ خوابی نمی بیند و این موضوع خیلی ناراحت کننده است. پس از بازگشت پدر و مادر، لیپل که کتاب را دوباره به دست آورده، متوجه می شود داستان اصلی با آن چه در خواب دیده بسیار متفاوت است. لیپل با کمک مادرش یک پایان خوب برای داستان خویش می آفریند و همه چیز به خوبی پایان می یابد.