550,000 تومان
عید سال 52، جوان سربازی همراه با دو برادرم، فریدون و خسرو برای گذران مرخصی ایام نوروز از تهران به منزلمان در اهواز آمد و برای اولین بار من و او همدیگر را دیدیم. زمانی که با من روبرو می شد، مدام سرش را پایین می انداخت. ولی گاهی هم پیش می آمد که با من یا خواهرهایم رخ به رخ می شد. با این که همه خانواده به شدت پایبند نماز و روزه بودیم و پدرم خیلی وقت ها در حال قرائت قرآن بود، ما دخترها حجاب نداشتیم؛ ولی لباس های پوشیده تنمان می کردیم. بین خواهرها، من از همه شیک پوش تر و خوش لباس تر بودم؛ یعنی از همان بچگی ست می پوشیدم. مثلاً اگر کیفم قهوه ای بود و کفش قهوه ای نداشتم، موقع بیرون رفتن، کفش را واکس قهوه ای می زدم.
در انبار موجود نمی باشد
شابک | 9786007491164 |
---|---|
تعداد صفحه | 368 |
نویسنده | |
ناشر | |
سال چاپ | |
نوع جلد | |
قطع | |
نوع کتاب | گردآوری |
کتاب فروشی حکمت با تکیه بر سال ها تجربه و بهره مندی از دانش نیروهای متخصص و کارآزموده و همکاری با اکثر ناشرین و موزعین بر آن است بهترین خدمات را به شما عزیزان فرهیخته ارائه کند.