مردیت، دیوانه وار آنتوان را دوست دارد؛ اما آمادگی ازدواج با او را ندارد. او که کمدین تازه کاری است، با این احساس که هنوز طرح اولیه ای از کسی است که می خواهد باشد، قصد دارد مانع از آن شود که رابطه شان در دام کوپیدون، فرشته عشق بیفتد. مردیت، مُصر است که با کار و تلاش و پذیرش عقاید و افکار نو، می توانیم توانایی عشق ورزی مان را بهبود ببخشیم. او از فرصتی که در شهرهای مختلف برای اجرا با دوست صمیمی اش، رز دارد، استفاده و به نوعی گشت عشق را آغاز می کند و در واقع، به بررسی خودش، رابطه اش با آنتوان به عشق می پردازد. برای آنکه آماده تجربه عشقی حقیقی با آن شود، باید دور شود، باید خطر از دست دادن او را به جان بخرد تا با شرایط بهتری، او را به دست بیاورد.