کتاب حاضر، در بردارندة داستانی فارسی، ماجرای وقارالسّلطنه و پسرش «یوسف» و «رعنا» و دختر بازیگوش یکی از اقوام یوسف است که از کودکی با هم بزرگ شده و به سنّ ازدواج می رسند، در روز عقدکنان رعنا و یوسف، وقارالسلطنه کشته می شود، یوسف به طرز مشکوکی عبوس و بی رحم می گردد و ازدواج رعنا و یوسف منتفی می شود. رعنا کشور را ترک کرده و به سوئیس می رود و در آنجا بر اثر شنیدن خبری از یوسف، او را غرق شده در دریا می انگارد. سال ها بعد، در حالی که رعنا زندگی جدیدی شروع کرده، خبر مرگ یوسف، در همان خانة سنگی قدیم وقارالسلطنه اعلام می شود. یوسف بسته شده به صندلی مرده است، در حالی که دفتر خاطراتی از خود و کارت های عروسی خود را به یادگار گذاشته است. دفتری که از رازهای کشته شدن وقارالسلطنه خبر می دهد و ماجراهای دیگری که در آن ثبت شده است.