در این داستان علمی ـ تخیلی، پژوهشگری به منظور تحقیق به سیاره اورانوس سفر می کند. او برای آگاهی از طرز تفکر و الگوهای رفتاری مردم اورانوس، با بانویی به نام “ایکیس” طرح دوستی می‌ریزد و پس از چند روز اقامت در اورانوس درمی‌یابد که مردم آن جا بر احساسات خود کوچکترین اختیاری ندارند و ترس و اضطراب و سایر هیجانات مانند بلایای طبیعی بر آنان حادث می‌شود، از این رو آنان ناگزیرند با توسل به برخی ابزار و وسایل این ناراحتی‌ها را خنثی کنند. او سپس “آیکیس” را به زمین دعوت می‌کند. آیکیس نیز پس از بازدید از زمین، به این نتیجه می‌رسد که مردم زمین، به خلاف اورانوسی‌ها، می‌توانند به اختیار، احساسات و رفتار و موقعیت‌های زندگی خویش را بیافرینند، حال آن که خود زمینی‌ها ارزش آن را نمی‌دانند و اغلب مسئولیت احساسات، رفتارها و پیامدهای زندگی خویش را به گردن افراد و موقعیت‌ها می‌اندازند. آیکیس، که از رفتارهای غیر منطقی زمینی‌ها فراوان شگفت زده شد، راه‌کارهایی برای خروج از این موانع و تنگناها ـ در سراسر کتاب ـ به دست می‌دهد.