30,000 تومان
گوش مخملی از خواب بیدار شد و دید مامان مخملی اش نیست، گریه کرد. خانم قدقدا پرسید:«چرا گریه می کنی؟» گوش مخملی جواب داد: «مامانم نیست. من گرسنه ام. چه کار کنم؟» خانم قدقدا گفت: «آقا مراد صبح زود با مادرت رفته سر کار. یک مشت دانه برای ما ریخته تو هم بیا بخور.» گوش مخملی هرکاری کرد نتوانست دانه بخورد. «هاپو» سگ گله که حرف های آنها را شنیده بود، گفت: «بیا از این گوشت و استخوانی که آقامراد داخل کاسة من گذاشته بخور.» گوش مخملی یک لقمه خورد و حالش بد شد و باز هم گریه کرد . خال خالی یک مشت علف را با لب هایش برداشت و جلوی گوش مخملی گذاشت و گفت: «بیا از غذای من بخور. گریه نکن. الان مادرت می آید». گوش مخملی علف ها را خورد و گفت: «به به! چه خوش مزه است. مزة غذای مادرم را می دهد». کتاب حاضر از مجموعة «کتاب های انگشتی» است و برای گروه سنی «الف و ب» تهیه و تدوین شده است.
در انبار موجود نمی باشد
شابک | 9786005503302 |
---|---|
تعداد صفحه | 10 |
نویسنده | |
ناشر | |
سال چاپ | |
نوع جلد | |
قطع | |
نوع کتاب | تالیف |
کتاب فروشی حکمت با تکیه بر سال ها تجربه و بهره مندی از دانش نیروهای متخصص و کارآزموده و همکاری با اکثر ناشرین و موزعین بر آن است بهترین خدمات را به شما عزیزان فرهیخته ارائه کند.